در شهر دزفول و در روستایی به نام « قمیش » زندگی می کرده است و اصلا متعلق به همانجا می باشد ؛ اکنون فوت شده و در آرامگاه شاه عبدالعظیم در شهر تهران آرمیده است . رود دز از میان شهرستان دزفول می گذرد . در قدیم برای آب رسانی در شهر دزفول در زیر زمین تونل هایی حفر میشد که آب را به تمام نقاط شهر می رساند . در محل های مخصوصی زمین را حفر می کردند تا به این تونل برسند که به این محل ها قمیش ( قمش ) می گفتند . این قمیش ها تا دهه چهل خورشیدی مورد استفاده مردم برای نوشیدن ، شستشو و ... بوده است و پس از آن به علت گسترش لوله کشی مسدود و در حال حاضر آبی در آنها جاری نمی باشد . اکنون نیز روستاهای زیادی با این نام موجود هستند که به عنوان مثال می توان از « قمیش » ، « قمیشانه » ، « قمیش اصلان » و « قمیش حاجیان » و ... نام برد . سياوش قميشي کوچکترین فرزند خانواده ی خویش است و دارای دو برادر به نام های سیامک و سیروس و یک خواهر به نام سیمین می باشد . او نزدیک به 9 ماه بیشتر نداشت که خانواده اش تصمیم گرفتند راهی تهران شوند و به همراه این تغییر محل زندگی ، سیاوش قمیشی نیز توسط خانواده به تهران آورده شد . مادرش به آموختن موسیقی می پرداخت ، پیانو می نواخت و خانمی به نام اُلگا ( که تباری روس داشت ) به وی آموزش میداد . سیاوش که حدود 6 سال بیشتر نداشت از شنیدن صدای نواختن آنها لذت بسیاری می برد و در عین کودکی و با اینکه پایش به پدال های پیانو نمی رسید به پشت ساز مادرش ( پیانو ) می نشست و در عالم بچگی با پدال های آن بازی می کرد . در حین همین بازی ها و به همراه صداهائی که از این ساز خارج میشد احساس خوبی به وی دست میداد و همانجا بود که سیاوش به موسیقی علاقه ای ویژه پیدا کرد . خانواده ی سياوش قميشي که علاقه ی او را به موسیقی درک کرده بودند خانمی را برای تعلیم به وی استخدام کردند و او چهار سال زیر نظر این معلم به آموختن زیر و بم موسیقی پرداخت . بعدها گیتاری برایش تهیه کردند و سیاوش از ده سالگی ، شخصا و بدون این که معلمی داشته باشد به نواختن گیتار مشغول شد و در مدت کوتاهی توانست به آن مسلط شود . آن چه از دوران کودکی به نیکی باقی در ذهن سیاوش مانده نوروز ، ماهی قرمز و شمردن پول های عیدی است . کلاس هفتم و هشتم را در تهران و در مدرسه ی البرز به درس خواندن مشغول شد و در همان دوران با کوروش یغمائی صمیمیت فراوانی پیدا کرد . این دو در خلوت دوستانه ی شان به خواندن و نواختن می پرداختند و بعد ها نیز همکاری بیشتری با هم پیدا کردند . سياوش قميشي در سن 12سالگی به آن مرحله رسیده بود که می توانست هنر موسیقی اش را در مقابل عموم به نمایش بگذارد . به همین جهت به همراه بندی اجرای موسیقی را شروع کرد . بعد از یک سال چنان پیشرفت خوبی حاصل کرد که از سیزده سالگی در مُتل قو با ارکستری که مخصوص به خودش بود آهنگ های خواننده های معروف آن زمان ( مانند بیتلز و ... ) را می خواند و از این طریق کسب در آمد می نمود . آهنگ قایقران اولین تجریه ی آهنگ سازی سياوش قميشي در سن ( 14 سالگی ) بود ، آهنگی که توسط خواننده ای به نام ضیا خوانده شد . پدر سیاوش قمیشی با گرایش او به سمت موزسیقی مخالف بود و از اینکه پسرش چنین راهی را انتخاب کرده راضی به نظر نمی رسید . به همین علت سیاوش مجبور شد راهش را به تنهایی ادامه دهد و مسیر زندگیش را خودش انتخاب نماید . زمانی که سیاوش در ایران به موسیقی می پرداخت ، برادر و خواهرش در انگلستان به تحصیل مشغول بودند . داستان از این قرار است که وقتی برادرش در فصل تابستان برای دیدار خانواده به تهران آمد به سياوش قميشي پیشنهاد داد که همراه او به انگلستان برود و هنرش را در آنجا دنبال نماید . سیاوش نیز پیشنهاد وی را پذیرفت . این چنین شد که سياوش قميشي در سال 1959در حالی که هنوز به سن چهارده سالگی نرسیده بود با خوشحالی و شادمانی به نزد برادر و خواهرش در لندن رفت و در انگلستان سکنی گزید . به مدت یک سال در کنار برادرش زندگی کرد اما طرز فکر آنها زیاد با هم متناسب نبود ؛ ( سیاوش زیاد به کلاب می رفت و موزیک گوش میداد و این نوع زندگی مورد تائید برادر و خواهرش نبود ) . به علت همین عدم تفاهم بعد از مدتی از برادرش جدا شد و شخصا به زندگی پرداخت . در سال های 1961 تا 1962 ، حضور او در انگلستان مصادف با زایش گروه های معروف و قدرتمند موزیک مانند بیتلز بود که مسلما تاثیر شگرفی در رشد و شکوفایی هنر وی داشته است . دیپلمش را از high school ( دبیرستان ) در لندن گرفت و بعد از آن به royal academy of arts رفت و تحصیلش را در رشته ی classical jaaz ادامه داد . composition خواند و مدرک arrangment از royal academy of arts اخذ نمود . او با با اعضاء گروه هایی که کنسرت اجرا می کردند دوست بود و همین دوستی باعث شد که بعد از مدتی فعالیت خود را با یکی از همین گروه ها آغاز کند . داستان از این قرار بود که سیاوش ساز می نواخت و اعضا ارکستری که با او دست بودند از این موضوع اطلاع داشتند و وقتی گیتاریست یکی از همین ارکستر ها مریض شد و مدت ها بود که کسی را به عنوان جانشین وی پیدا نمی کردند از سياوش قميشي درخواست نمودند تا جایگزین وی شود و این چنین رسما پیشنهاد همکاری به او دادند . این همکاری بسیار خوب شروع شد و پایه گذاری مناسبی بود . سیاوش همکاری خود را به مدت سه سال با این ارکستر ( که insects نام داشـت ) ادامه داد و بعد از آن به مدت چهار سـال با گروهی به نام wingers به ادامه ی فعالیت پرداخـت و سرانجام خودش ارکستر مخصوص خودش را پایه گذاشت ؛ ارکستری که جز خودش باقی نوازنده های آن غیر ایرانی بودنـد . وظیفه ی سياوش قميشي در این بند خوانندگی بود و در عین حال به نواختن گیتار هم می پرداخت . بعد از مدتی کیبوردیستشان به دلایلی ارکستر را ترک کرد و سیاوش از آن موقع مسئولیت نواختن کیبورد را نیز پذیرفت و جای خالی کیبوردیستِ رفته را پُر کرد . زندگی سیاوش به همین شکل می گذشت . تا اینکه در سال 1971 یعنی نزدیک به 12 سال بعد و در سن بیست و پنج سالگی تصمیم گرفت محل زندگیش را به تهران تغییر دهد و عازم ایران شود . پس با این تصمیم راهی کشورش ایران شد . در این میان چندین بار به لندن رفت و برگشت . در همین حین همکاری بیشتری نیز با کوروش یغمائی پیدا کرد . بعد از ورود به ایران بندی به نام stars تشکیل داد و در آن گروه به بازخوانی آهنگ های خارجی پرداخت . بعد ها در کنار شهرام شب پره ، کامبیز معینی و همایون جلالی ، در گروهی به نام rebels به همکاری پرداخت . مسئولیت سياوش قميشي در این بند خواندن آهنگ های slow بود و شهرام شب پره آهنگ های تند را اجرا می نمود . در همین اثنا سیاوش با شرکت رنگارنگ همکاری نزدیکی پیدا کرد و برای این شرکت آهنگ می ساخت که « وارطان آوانسیان » آهنگ هایش را برای اجرا در اختیار خوانندگان مختلفی قرار میداد و چون سياوش قميشي قبل از خواندن آهنگش توسط خواننده ها ، خودش نیز آنها را اجرا می کرد ، به شدت مورد توجه آوانسیان قرار گرفت و این گونه شد که آوانسیان بعد از انقلاب مجموعه ی آثار سیاوش را به صورت مستقل منتشر کرد . سیاوش تا سن 34 سالگی در ایران بود تا اینکه انقلاب صورت گرفت و او نیز شرایط را برای ماندن محیا ندید به همین علت در سال 1978 به آمریکا رفت و در شهر لس آنجلس مشغول به زندگی شد . او در ایران با شخصی به نام « جمال نادر » آشنا شده بود که هر دو می نواختند و می خواندند و وقتی به لس آنجلس رفتند تصمیم گرفتند با همکاری هم آلبومی منتشر کنند . پس با همکای یکدیگر کار روی آلبوم « فرنگیس » را شروع و برای آماده شدنش یک سال و نیم وقت صرف نمودند و در نهایت توانستند در سال 1981 آن را روانه ی بازار نمایند . در آن دوران کمپانی خاصی برای پخش این آلبوم وجود نداشت به همین علت این آلبوم توسـط مردم کـپی و دسـت به دسـت می شد . اما بـعد ها توسـط چهـار کـمپانی : « آرت کو » ، « آواز » ، « ترانه » و « پارس ویدئو » منتشر شـد که با فـروش بسـیار خوبی نیز روبرو گردیـد . سياوش قميشي تاکـید می کند که ارائه ی آلبـوم « فرنگیس » تنها برای سرگرم شدن بوده و او قصد نداشته است تا با این آلبوم تبدیل به یک خواننده شود اما وقتی که در سال 1992 « مسعود فردمنش » به او پیشنهاد داد که کاری مشترک ارائه دهند و چندین شعر ( که بارز ترین آنها به گفته ی سیاوش پرنده های قفسی بود ) در اختیار سیاوش قرار داد انتشار آلبوم جدید را قبول کرد . به این ترتیب سياوش قميشي از سن 49 سالگی رسما خوانندگی را آغار نمود و آلبوم « حکایت » را منتشر ساخت که مورد توجه بسیار زیادی قرار گرفت . درخواست مردم و کمپانی ها بعد از آلبوم « حکایت » و استقبال پرشوری که از آن صورت گرفت ، باعث شد که او حرفه ی خوانندگی را ادامه دهد و علاوه بر آلبوم فرنگیس 13 آلبوم دیگر نیز روانه ی بازار موسیقی نماید که این آلبوم ها شامل : « خواب بارون » ، « حکایت » ، « تاک » ، « قصه گل و تگرگ » ، « شهر خورشید » ، « قصه امیر » ، « هوای خونه » ، « قاب شیشه ای » ، « شکوفه های کویری » ، « حادثه » ، « نقاب » ، « بی سرزمین تر از باد » ، « روزهای بی خاطره » هستند . سياوش قميشي خوانندگی را بسیار دیر شروع کرد و در یکی از مصاحبه هایش در این مورد گفت که زیاد از شغل خوانندگی یا لااقل در حد میکروفون بدست گرفتن و زنده اجرا کردن خوشش نمی آید ولی به خاطر طرفدارانی که منتظر شنیدن صدای وی هستند به ارائه ی کنسرت می پردازد . او زیاد به رفت و آمد با مردم لس آنجلس نمی پرداخت و در مورد این عدم رفت و آمد و دوری خویش از محیط لس آنجلس « گرفتاری ها » و تنها دلیلش را برای ماندن در لس آنجلس « انجام کارهایش » عنوان می کرد . بعد از آلبوم « نقاب » همه ی توجه ها به طرز ویژه ای به او معطوف شد ، به طور صعودی بر طرفدارانش افزوده گردید و کنسرت هایش رو به فزونی نهاد . سياوش قميشي 5 بار ازدواج کرده است و حاصل این ازدواج ها تنها یک فرزند از اولین همسر اوست . نام پسرش علیرضاست که در شیراز زندگی می کند و ظاهرا به خوانندگی هم می پردازد او بیش از 35 سال سن دارد . نام اولین همسر وی « وصال » می باشد . آخرین همسر سياوش قميشي « نازنین مرعشی » نام دارد که بیش از سی و پنج سال از وی کوچکتر است و حدودا بیست و پنج سال سن دارد . سياوش قميشي بعد از سال های طولانی ماندن در لس آنجلس ( در سال 1385 ) شمسی تصمیم گرفت آمریکا را به قصد اروپا ترک کند و راهی آلمان و ( تحقیقا ) در روستایی به نام akhen ساکن شود . او علت این تغییر مکان ناگهانی را دوری از محیط مسموم و ناجالب لس آنجلس و رسیدن به آرامش بیشتر عنوان کرد ! از گفته های او به نظر میرسد آخرین همسرش همراه او عازم اورپا نشد . در حال حاضر یکی از بردانش در مونترال ، دیگری در تهران و خواهرش در لس آنجلس زندگی می کنند . در میان خانواده ی او سه نفر به هنر روی آورده اند یکی بردار زاده اش « ژیان قمیشی » است . او در کانادا شو اجرا می کند . سیاوش موفق به دیدار وی نشده است و پدر او یعنی بردارش را نیز بسیار کم دیده است . دیگری پسرش علیرضاست که در ایران مشغول به خوانندگی است ولی به هیچ وجه مورد استقبال نیست و شخص دیگری به نام « برزا قمیشی » نیز وجود دارد که او هم بردار زاده اش است ، گیتار می نوازد ، راک ان رول می خواند و البته سياوش قميشي با او ملاقات داشته است . اصولا سياوش قميشي چندان ارتباط نزدیکی با خانواده ی خود ندارد . چندین سال پیش شایعه شده بود که او برای بازگشت به ایران به دولت جمهوری اسلامی نامه ای نوشته است اما بعد از مصاحبه ای این موضوع را تکذیب کرد و شرط خودش را برای بازگشت به ایران آزادی عمل برای انجام کارها و هم چنین کنسرت هایش عنوان نمود و بازگو کرد که از طرف دست اندرکاران پیشنهاداتی برای خواندن در جزیره ی کیش داشته است اما این پیشنهاد را رد کرده و از خواندن در آن جا صرف نظر کرده است . وی در یکی از مصاحبه هایش گفت که تا پنج سال آینده به خواندن ادامه خواهد داد و چون آهنگ ساز است باقی عمر خویش را از طریق آهنگ سازی امرار معاش خواهد نمود . سياوش قميشي علاقه دارد تا او را بیشتر به عنوان آهنگساز بشناسند تا خواننده . هر گاه شعر جدید ی به او میرسد و آهنگ زیبائی روی آن قرار می دهد بیشترین لذت را می برد و دوست دارد اگر آهنگساز نبود شاعر یا نقاش میشد . روزی چند ساعت موزیک گوش می دهد ، پیانو می زند و کتاب می خواند . علاقه ی زیادی به چائی بعد از ظهر ، نگهداری و پرورش گیاهان و همچنین گربه ی سیاهش موسول دارد . هیچ شخصی بالاتر از موسیقی او وجود ندارد و می تواند با موزیکش بدون هر شخصی به زندگی بپردازد . به گفته ی خودش او به هیچ وجه اهل تجملات نیست و بسیار کم از کروات استفاده می کند . آرزوی او بازگشت به ایران و بازدید از وطن خویش است .
در صورتی که در مطلب فوق به عنوان زندگی نامه ی سیاوش قمیشی اشکالی مشاهده می کنید یا اطلاعاتی دارید که در آن ذکر نشده است در قسمت نظرات عنوان کنید تا آن را تصحیح و تبسیط کنیم .
پدر سياوش قميشي
تا کنون اطلاعات خاصي در مورد پدر سياوش قميشي و اجداد او در دست نبوده و کسي هم در جهت رفع ابهاماتي که در اين مورد وجود ندارد اقدامي نکرده است ! سياوش قميشي در يکي از مصاحبه هايش از وجود محلي به نام قميش در دزفول سخن مي گويد که پدرانش از آن جا آمده اند . مسئله کاملا مبهم بوده و مشخص نيست که پدر سياوش قميشي به کجا رفته و در کجا سکني گزيده است و يا جايي که او از آنجا آمده چه شرايط و محيطي دارد . در نظرم براي حل گوشه اي از اين مسئله رجوع به کتاب هاي مرجع فکر خوب و کارايي آمد . نگاهي به فرهنگ لغات بزرگ دهخدا تا حدود زيادي کمک حال شده و ما را از جايي که پدران سياوش قميشي در آنجا بوده اند مطلع مي سازد ، جايي که شايد حتي خود سياوش قميشي هم اطلاع چنداني از آن نداشته باشد و هميشه براي توضيح اينکه اجداد او در قسمتي از شهرستان دزفول بوده اند کلمه ي « احيانا » را بکار مي برد که نشان از عدم اطمينان او در مورد اين موضوع دارد . با کنکاشي در لغت نامه ي دهخدا در مورد محلي به نام قميش که سياوش قميشي هم از آن اسم برده بود به نتايج زير دست يافتم :
1. قميش ( قَ ) : دهي است از دهستان اي تيوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد ، واقع در 24 کيلومتري خاور نور آباد و 3 هزار متري باختر شوسه ي خرم آباد به کرماشناه . موقعيت جغرافيايي آن جلگه اي و هواي آن سردسيري است . سکنه ي آن حدود 360 تن است . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و پشم است . شغل اهالي زارعت و گله داري است و صنايه دستي زنان چادر بافي مي باشد . راه مالرو دارد . ساکنين آن از طايفه ي تيوند هستند و در زمستان به قشلاق مي روند ( از فرهنگ جغرافيايي ايران جلد ششم )
2. قميشانه ( قُ نَ ) : دهي است از دهستان پيشخور بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 40 کيلومتري جنوب خاوري قصبه ي رزن و 7 کيلومتري شمال راه عمومي فامنين به نوبران . موقعيت جغرافيايي آن جلگه اي و هواي آن معتدل است . سکنه ي آن حدود 200 تن مي باشد . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . اين روستا راه مال رو دارد ( از فرهنگ جغرافيايي ايران جلد پنجم )
3. قميش اصلان (قَ اَ ) : دهي است از دهستان بلوک بخش مرکزي شهرستان دزفول ، واقع در يک کيلومتري جنوب دزفول به شوشتر . آب آن از رودخانه ي دز تامين مي شود . محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو دارد و ساکنين از طايفه ي بختياري مي باشند ( از فرهنگ جغرافيايي ايران جلد ششم )
4. قميش حاجيان ( قَ ) : روستايي است از بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول ، واقع در 3 کيلومتري جنوب باختري راه شوشتر به دزفول . موقعيت جغرافيايي آن دشت و هواي آن گرمسيري است . سکنه ي آن حدود 100 تن است . آب آن از رودخانه ي دز تامين مي شود . محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و شغل اهالي زارعت است . راه مالرو دارد و ساکنين آن از طايفه ي بختياري هستند ( فرهنگ جغرافيايي ايران جلد ششم )
با توجه به اين که هر کدام از روستاهاي نام برده مي تواند مي تواند روستاي اجداد سياوش قميشي باشد و مدرک خاصي براي پي بردن به اين موضوع وجود ندارد لذا قضاوت در مورد باقي مسائل به عهده ي شما دوستان ! در اين جستجو بد نديدم تا معني کلمه ي سياوش ! را هم بيابم و شما را هم از آن آگاه نمايم : سياوش ( وَ ، وُ ) : سياوخش ( برهان ) ، نوعي از مرغان ( فرهنگ رشيدي ) ، پرنده اي که آن را سرخاب گويند ( برهان )
اما در اين ميان به نکته ي بسيار جالبي بر خوردم که شايد تعريف ماجراي آن براي کساني که به سياوش قميشي علاقه دارند جالب باشد و اطلاعات جديدي از پيشينه ي او در اختيارشان قرار دهد که به جرات مي توانم بگويم تا به حال افراد انگشت شماري از آن مطلع بوده اند . قبل از تعريف ماجرا بد نيست اين نکته را بازگو کنم که دو هفته اي براي تفريح و ديد و بازديد از دوستان در تهران به سر بردم که در صورت نياز ماوقع آن را به اطلاع شما خواهم رساند . در اين ميان يک ويدئوي بيست دقيقه اي از دوست عزيزم « صدف » به دستم رسيد که در آن اطلاعات بسيار جالب و ارزنده اي از سياوش قميشي وجود اشت . ويدئويي که در هتل ، قبل از يکي از کنسرت هايش در دوبي تهيه و در آن از ديالوگ دوستانه اي بين سياوش قميشي و او فيلم برداري شده بود . در اين ويدئوي بسيار جالب و زيبا که نکات زيادي هم در آن بيان شده و حرکات جالبي از سياوش چشم مي خورد ! نکته اي وجود داشت که بيش از باقي نکات توجه مرا جلب کرد و آن بيان اين موضوع از جانب سياوش قميشي بود که پدرش در تهران دفن شده است . سياوش قميشي عنوان نمود که پدرش در شاه عبدالعظيم و نزديک حرم دفن است . شنيدن اين مسئله جرقه اي در ذهنم ايجا کرد که تصميم گرفتم اين ايده ! را به واقعيت تبديل کنم . با پي بردن به اين موضوع غروب همان روز به دو تن از دوستان پيشنهاد دادم که براي پيدا کردن محل دفن پدر سياوش قميشي عازم شاه عبدالعظيم شويم و ايشان با کمال سخاوت و همراهي پذيرفتند . بنابراين قرار سر ساعت هفت در تلاقي خطوط مترو ( ايستگاه امام خميني ) گذاشته شد . ساعت شش و نيم از پونک حرکت کردم که به علت برخورد با ترافيک شديد با نيم ساعت تاخير در ايستگاه « امام خميني » به اين دو دوست که افتخار همراهي به من را داده بودند پيوسته و سوار بر مترو ، عازم « شهر ري » شديم و با يک اتوبوس به شاه عبدالعظيم رسيديم . هوا کاملا تاريک و چراغ هاي امام زاده روشن گشته بود . مردم در رفت و آمد بودند و غل غله اي بر پا بود . عده ي زيادي بساط پهن کرده و در جوار امام زاده مشغول صرف اوقات فراغت بودند . به همراه دوستان به سراغ نگهبان رفتيم و از وجود ليست اسامي که بتوان با استفاده از آن به محل دفن پي برد سوال کرديم . اما نگهبان اعلام کرد که ساعت اداري تا 2 بعد از ظهر بوده و کادر اداري بعد از آن به خانه مي روند و دسترسي به آن ها ميسر نيست و آن چه ما لازم داريم در دست آنهاست . بعد از اين که از قسمت اداري سرخورده شده بوديم تصميم گرفتيم که خودمان نگاهي به قبر ها بندازيم تا شايد بتوانيم به سر منزل مقصود برسيم . شروع کار ، يعني پنج دقيقه ي اول کار ! خوب پيش رفت اما هنگامي که جلو تر رفتيم با مشکلات عديده اي برخورديم ! اول از همه اين که بقدري تراکم جمعيت و خانواده ها زياد بود که اکثر غريب به اتفاق سنگ قبرها زير بساط و زير انداز خانواده ها پنهان گشته و قابل دسترسي نبود . ثانيا به علت اين که مدت زمان نسبتا طولاني از ساخت و نصب سنگ ها گذشته بود تعداد زيادي از آن ها کاملا سائيده شده و هيچ نوشته اي از روي آن ها قابل خواندن نبود . به قبر شکسته شده ي زير دقت کنيد هيچ اسمي از روي آن قابل خواندن نيست :
ثالثا وقتي سر بلند کرديم و به افق خيره شديم ، با ديدن خيل عظيمي از قبرها و تعداد بيشمار آن ها که شايد به دو هزار عدد مي رسيد آب سردي بر رويمان ريخته شد . رابعا وقتي فهميديم که اين حياط يکي از حياط هاي امام زاده است و قبرهاي زياد ديگري در نقاط ديگر نيز وجود دارد ، زبانمان به مِن و مِن افتاد و ناله و فغانمان به آسمان رفت ! و در بُهت و ندامت پخش بر زمين شديم ! لاجرم با مشورتي که با دوستان انجام داديم به اين نکته رسيديم که بايد فردا بازگرديم و از مسئول قبور و ليست ثبت شده ي اسامي کمک بگيريم تا کار راحت شده و بي علت خودمان را به زحمت نياندازيم .
فرداي آن روز حدود ساعت ده صبح بود که مجددا به سوي شاه عبدالعظيم حرکت کردم و اين بار چون براي دوستان مشغله اي پيش آمده بود خودم به تنهايي راه در پيش گرفتم و ساده ترين ، بي دردسرترين و مضافا ارزان ترين وسيله نسبت به آسايش و آرامش آن يعني مترو را برگزيدم و عاقبت بعد از مدتي جلوي دروازه ي شاه عبدالعظيم بودم . به سراغ نگهباني رفتم . مرا به دفتر امام زاده ارجاع داد تا بتوانم اطلاعات مورد نظرم را بدست بياورم . از اقبال بد دقيقا موقعي رسيدم که پرسنل و کادر اداري براي صرف غذا به غذاگاه ! رفته بودند . پس منتظر شدم تا برگردند . در اين ميان مدتي با نگهبان قسمت اداري به گپ زدن پرداختم و تا حدود زيادي از نظر موقعيت با صحن و حياط امام زاده آشنا شدم و دري هم به درون امام زاده زدم تا به زري شاه عبدالعظيم رسيدم و در گوشه اي در جوار زري مکاني يافتم ، نشستم و تاريخ و داستان جالب امام زاده را خواندم ( پشيشينه اي بس قديمي دارد ) . سپس گشتي در درون ساختمان زدم . با توجه به پيشينه ي ديرينه ي اين قبرستان ، روي زمين ، قبرهاي بسياري بود و شخصيت هاي مهم و معروفي هم در آنجا در خاک بودند . قدم زنان به خواندن اسامي قبور مشغول شدم . درون ساختمان حرم کولر ها روشن بودند و بقدري خنک بود و هواي خوبي داشت که براي رفتن به بيرون به شدت دچار تنبلي شده بودم اما وقتي نگاهي به ساعت انداختم فهميدم که بايد کادر اداري برگشته باشند ، پس عازم دفتر امام زاده شدم . اين بار نگهبان وعده داد که موفق به ديدار با رئيس اين قسمت خواهم شد . پله ها را پيمودم تا به طبقه ي اول رسيدم . اتاق مورد نظر را يافتم و وارد شدم . مردي ميان سال درون نشسته و گويي منتظر رسيدن من بود . برايش توضيح دادم که به دنبال قبري مي گردم که در اين مکان دفن شده است . به عنوان سوال اول پرسيد که در چه سالي دفن شده ، که مسلما جوابي جز نمي دانم نداشتم ! نام و نام خانوادگي متوفي را پرسيد که گفتم تنها نام خانوادگي او را مي دانم و کلمه ي قميشي را به او تحويل دادم . کمي مکث کرد و گفت که ما در اين امام زاده همه ي قبور را ليست نکرده ايم . قسمتي در طرح بودند که اگر قبر مورد نظر شما در آن باشد مي توانيد آن را پيدا کنيد و اگر در طرح نباشد چاره اي نيست جز اين که شخصا به دنبال آن بگرديد . بعد از گفتن توضيحات لازم مرا به اتاق کامپيوتر ارجاع داد تا به دقت در مورد آن جستجو شود . بازگشت به طبقه ي هم کف و رفتن با راهروي دست چپ باعث شد تا به اتاق کامپيوتر برسم . دو نفر در اين اتاق مشغول به کار بودند . داستان را براي آن ها هم توضيح دادم و گفتم که به دنبال قبري به اين نام مي گردم . يکي از آن دو لبخندي زد و گفت اين قميشي ! با آن قميشي ! نسبتي دارد ؟ گفتم کدام قميشي ؟! گفت همان قميشي که ( و در اين اينجا حرفش را نيمه تمام گذاشت ) ؟! گفتم ممکن است نسبتي داشته باشد . خلاصه با تنها چيزي که در دست داشتم يعني کلمه ي قميشي شروع به گشتن نمود و نگاهي به من کرد و گفت : « نه اصلا کلمه اي به نام قميشي وجود ندارد يا اگر هم دارد در قسمتي است که آمار برداري نشده است و خودتان بايد در آن به جستجو بپردازيد و افزود که قسمت « باغ طوطي » آمار برداري نشده است . با جوابي که شنيدم کمي دلسرد شده و از قسمت اداري بيرون آمدم . ساعت حدود 2 بعد از ظهر ، آفتاب تيز ، در بدترين زاويه ي خود و هوا در گرمترين موقعيت قرار داشت . شرايط هوايي انسان را ناچار مي کرد براي نگاه کردن به اطراف دست خود را براي چشمانش سايبان قرار دهد . به باغ طوطي رسيدم . حياط بزرگي شايد با بيش از دو هزار قبر که مستقيما زير نور و گرماي طاقت فرساي خورشيد قرار داشت . هيچ گونه سايه اي هم موجود نبود جز سايه ي تک درختي در ميانه ي حياط که « قطره اي در بيابان » بود . اگر شما جاي من بوديد آيا واقعا حاضر بوديد در چنين موقعيتي اين تعداد قبر را بررسي کنيد ، يکي يکي بخوانيد تا بتوانيد به هدف خود دست يابيد ؟ پس بر من خورده نگيريد که چرا اين کار را نکرده ام .
نگاهي به اطراف انداختم . از ستون ديوار هايي که در حياط قرار داشت آب خنکي به بيرون مي تراويد . به سراغ آنها رفتم ، چند جرعه آب در حلق ريخته و عزمم را جزم کردم تا تمامي قبرها را بررسي کنم تا شايد بتوانم محل دفن پدر سياوش قميشي را پيدا نمايم ! به هر صورت سفرم تفريحي بود و کار خاصي هم نداشتم پس چرا که نگردم و دور از انتظار هم نبود که بتوانم به نتيجه ي دلخواه برسم ، « هم فال بود هم تماشا » . حتي در مخيله ي خودم هم نمي گنجيد که بتوانم طاقت بياورم و تمام قبر ها را بازبيني نمايم ( دو هزار قبر زير آفتاب سوزان تابستان ! ) تنها مزيت آفتاب اين بود که احدي روي قبرها ننشسته بود و تمامي سنگ قبرها نمايان و هويدا بودند . خلاصه آمار برداري ! را شروع کردم و به ترتيب اسامي قبر ها را خواندم و به صورت رفت و برگشت آن ها را نگاه کردم . هوا به شدت گرم بود . چندين بار از گرماي زياد به درون ساختمان امام زاده پناه بردم و بعد از اين که نفسي تازه کردم و هواي خنک را به درون ريه هايم فرستادم ، مجددا جستجو را شروع کردم . ساعت حدود چهار بعد از ظهر بود . از ياد برده بودم که ناهار نخورده ام ! مغازه ي ساندويچ فروشي در همان اطراف پيدا کردم . زياد هم تميز نبود ! اما اجبار براي کسب انرژي راه چاره اي نمي گذاشت . فقط اميدوارم بودم که با اين غذا راهي بيمارستان نشوم ! بعد از صرف غذا قوطي نوشابه را به همراه خودم بردم تا آن را پر از آب خنک کنم و همين طور که مشغول گشتن هستم جرعه اي بنوشم و آبي به سر و صورت بزنم . الحق که هوا گرم بود . بعضي از قبرها بقدري سائيده شده بود که نمي توانستم هيچ چيزي از رويشان بخوانم . بعضي از قبور نيز شکسته شده بودند يا نيمي از آنها وجود نداشت و کار را دشوار مي کرد . خوب ، چاره ي نبود غير از اين که از آنها بگذرم و اميدوار باشم که اسم مورد نظر من روي آن ها نباشد . چندين بار هم به چند اسم مشابه مثل « بهشتي » يا « خميني » برخوردم که در ابتدا گمان کردم به هدف رسيده ام ! و شادمان گشتم اما بعد ديدم که اين اسامي فقط شبيه اسمي است که من به دنبالش مي گردم .
و هنگامي سر بلند کردم که آخرين قبر را از نظر مي گذراندم . بله درست حدس زديد ! اسم قميشي روي آخرين قبر هم نوشته نشده بود ! ساعت حدود شش و نيم و هوا تا حدودي خنک شده بود . « دست از پا دراز تر » برگشتم . به احتمال فراوان مزار پدر سياوش قميشي در يکي از همان قبوري بوده که سنگ قبر آن سائيده شده و قابل خواندن نبود و تنها خانواده ي سياوش هستند که مي توانند محل صحيح دفن شدن را تشخيص داده و پيدا کنند . به هر صورت اين مسئله در همان نقطه باقي ماند که بدانيد مزار پدر سياوش قميشي در قبرستان شاه عبدالعظيم است .
با تشكر فراوان از وبلاگ siavash-music
نظر SAM-STAR
در تاریخ : می 4, 2015خیلی حیف شد… همه ی متن رو خوندم و فکر میکردم قبر پدرش پیدا میشه ولی ناامید شدم.
کاش قبرش پیدا میشد اونوقت حتما میرفتم اونجا.
ممنون دوست عزیز بابت این متون و زندگینامه ی کامل
نظر Ali
در تاریخ : جولای 19, 2022آلبوم فرنگیس مال سال 1973(۱۳۵۲) منتشر شده، مال قبل از انقلاب هست، لطفاً اصلاحش کنید